جدول جو
جدول جو

معنی مرغ فروش - جستجوی لغت در جدول جو

مرغ فروش
(خوا / خا)
مرغ فروشنده. فروشندۀ مرغ. کسی که شغل و حرفۀ او فروش مرغ باشد. طیوری ّ. (ملخص اللغات حسن خطیب)
لغت نامه دهخدا
مرغ فروش
کسی که شغلش فروش مرغ است
تصویری از مرغ فروش
تصویر مرغ فروش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از می فروش
تصویر می فروش
باده فروش، شراب فروش
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَ)
چون مرغ. بسان مرغ:
مرغ بر بالاپران و سایه اش
میدود بر خاک و پران مرغ وش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ خوا / خا)
خوب صورت و زیبا و زیباپیکر، از عالم نازفروش. (آنندراج) :
برد سودای مه طرح فروشی بازم
عشق او ورزم و طرح دگری اندازم.
سیفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ)
می فروشنده. شرابی. نبّاذ. باده فروش. شراب فروش. خمرفروش. (یادداشت مؤلف). باده فروش. (آنندراج). جدّاد. تاجر. دهقان. (منتهی الارب). خمار. (منتهی الارب) (دهار). سبّاء. (منتهی الارب) :
می فروش اندر خرابات ایمن است امروز و من
پیش محراب اندرم با بیم و ترس و با هرب.
ناصرخسرو.
مصحفی در بر حمایل داشتم
می فروشی از دکان بیرون فتاد.
خاقانی.
چو می در سفالینۀ می فروش
ز ریحان و ریحانی آمد به جوش.
نظامی.
ساقی اگر باده ازین خم دهد
خرقۀ صوفی ببرد می فروش.
سعدی.
تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت
همت دراین عمل طلب از می فروش کن.
حافظ.
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
کز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش.
حافظ.
قراری کرده ام با می فروشان
که روز غم بجز ساغر نگیرم.
حافظ.
- امثال:
غم که پیر عقل تدبیرش به مردن می کند
می فروشش چاره در یک آب خوردن می کند.
؟ (از امثال وحکم دهخدا).
، می گون. سرخ:
مهش مشکسای و شکر می فروش
دو نرگس کمانکش دو گل درعپوش.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
(دَرْدْ)
مهره فروشنده. آن که مهره فروشد. خرازی. (ملخص اللغات خطیب کرمانی). خرزی. (دهار). خراز
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خوا / خا)
آنکه مشک میفروشد. (ناظم الاطباء). فروشندۀ مشک. که شغلش مشک فروشی و مشک فشانی و عطرآگین ساختن است:
نسترن مشکبوی، مشک فروش آمده ست
سیمش در گردن است، مشکش در آستین.
منوچهری.
وآن نسترن چو مشکفروش معاینه ست
در کاسۀ بلور کند عنبرین خمیر.
منوچهری.
- مشک فروش از قفا، مشک فشان از قفا. (انجمن آرا پیرایش اول). رجوع به ترکیب ’مشک فشان از فقاع’ شود.
، کنایه از خوش خلق و مهربان و خوشخو. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ بعد و ترکیب ’مشک فشان از فقاع’ شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ وَ)
نام گروهی که شغل آنها حمل مرده می باشد. (ناظم الاطباء). در مآخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
مال فروشنده. آنکه مال و متاع فروشد، کسی که چارپایان را فروشد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مال شود
لغت نامه دهخدا
(خَ خوا / خا رَ / رِ)
فروشندۀ مبل. مبل فروشنده. آن که میز و صندلی و مبل فروشد. و رجوع به مبل شود
لغت نامه دهخدا
(خوا/ خا گُ)
مرکب فروشنده. آنکه دودۀ مرکب فروشد. که حرفۀ او فروختن دودۀ مرکب است
لغت نامه دهخدا
عرق فروشنده. آنکه عرق و مشروبات دیگر فروشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
منافق. ریاکار. (آنندراج). ریاکار. مکار. سالوس. (ناظم الاطباء) :
ای امت بدبخت بدین زرق فروشان
جز کز خری و جهل، چنین فتنه چرائید.
ناصرخسرو.
نیست همتای تو در ظل سپهر ازرق
این نه زرق است و بدین گفته نیم زرق فروش.
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به زرق و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سبزی فروش. (ناظم الاطباء). فروشندۀ تره. فروشندۀ گندنا. بقال:
ابلهی کن برو که تره فروش
تره نفروشدت به عقل و تمیز.
چیز باید که کار در عالم
چیز دارد که خاک بر سر چیز.
مسعودسعد.
و رجوع به تره شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فروشندۀ چرم. چرم فروشنده. صرّام. آنکس که فروختن چرم پیشه دارد. کسی که چرم فروشی پیشۀ اوست. رجوع به چرم فروشی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشک فروش
تصویر مشک فروش
کسی که شغلش فروختن مشک است، خوش خلق مهربان خوشخو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبل فروش
تصویر مبل فروش
مانه فروش کتفروش آنکه مبل فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال فروش
تصویر مال فروش
آنکه مال و متاع فروشد، کسی که چارپایان را فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمر فروش
تصویر کمر فروش
کسی که کمر بند فروشد: (یارب بچه نرخ باشه آغوش در بیع گه کمر فروشان ک) (ظهوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرش فروش
تصویر فرش فروش
بوبفروش آنکه انواع فرش و قالی فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرق فروش
تصویر عرق فروش
باده فروش آن که عرق و مشروبات دیگر فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرح فروش
تصویر طرح فروش
خوب صورت زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرق فروش
تصویر زرق فروش
دو رو دو رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغ روح
تصویر مرغ روح
مرغ جان جان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه می فروشد باده فروش: هرگز بیمن عاطفت پیر می فروش ساغرتهی نشد زمی صاف روشنم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغ فروشی
تصویر مرغ فروشی
شغل و عمل مرغ فروش
فرهنگ لغت هوشیار
خراباتی، خمار، شراب فروش، میخانه دار، میخانه چی
فرهنگ واژه مترادف متضاد